به در و دیوار نگاه میکنم، انگار بهم ضربه میزنن، گیج می شم، سرم گیج میره، دنیا به آخر رسیده؟؟ همه چیز محو میشه و جلوی چشمام فرو می ریزه، تیره و تار. همه چیز ناگهان توی سیاهی فرو میره، هیچی نیست، انگار از اولم هیچ چیز نبوده، اما من کجام؟ از کجا دارم می بینم؟ آیا اصلا وجود دارم؟؟ سر گیجه سرگیجه! جلوی چشمام نور هست اما تار، هیچ چیز واضح نیست، تاره اما داره صاف میشه، کم کم همه چیز واضح میشه، پنجره گوشه ی اتاق سر جاشه، گلدون ها ت نخوردن، هیچ اتفاقی نیفتاده، انگار جهان را فرو ریختند و دوباره همان طور ساختند.!

+همیشه دلم میخواست یه همچین متنی بنویسم، یعنی هر وقت بخوام می تونم همچین چیزی بنویسم، سر گیجه، چشم هایی که تار میشن و بعد تاریکی، نابودی. هر وقت اراده کنم میتونم جهان رو بکوبم و از نو بسازم مثل گروبز گریدی وقتی جهان رو در هم کوبید و خودش تبدیل به یه تکه نور شد، اما نوشته ی من هیچ جایی نداره تا حالا همچین متنیو از من کسی نخونده بود.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها