سلام. این چالش رو

نفیسه جون بهم معرفی کرد. اگه خواستین شرکت کنین، بگین براتون فایلشو بفرستم:)

هر روزی که بهش اضافه میشه،‌بازنشرش میکنم.


روز اول: برای چه یادداشت می‌نویسی؟

می‌خواهی چه چیزی از آن بدست آوری؟ فکر می‌کنی نوشتن چطور به احساس و هوشت کمک می‌کند؟

 

قبلا همین طوری برای وقت گذرونی، بعدش یکم تنها شدم، اومدم توی وبلاگ نوشتم تا این تنهایی رو جبران کنم، ولی بعدا فهمیدم سپردن تنهایی به فضای مجازی، مزخرفه، چون اینجا فقط تنهایی آدم بزرگتر می شد. برای همین احساسات بدم رو یه جایی برای خودم نوشتم. کم کم هدف نوشتن برام نه برای وقت پر کردن بود و نه برای خالی شدن، بعدش سرگرمیم بود و یه جورایی انگار بهم وصل شده بود. الان همشونه، باهم. البته اون تنهایی و اون حس های بد توش کمرنگ شدن، جاشو حس های خوب گرفتن. نه این که حس بدی وجود نداشته باشه، ولی ترجیح میدم اونا رو جداگونه یه جای دیگه برای خودم بنویسم. به احساسم کمک کرده، چون گاهی وقتا که خودمم نمی دونم چجوریم، یه متن می نویسم، بعدش که دوباره می خونمش تمام احساساتمو دریافت می کنم و می فهممشون. به هوشم کمک کرده، چون نوشتن منو به چالش می کشه. راستی یکی دیگه از هدفهام برای نوشتن، درک کردن دیگرانه، انگار وقتی اسمشونو روی کاغذ می نویسم و تلاش می کنم بفهممشون، میتونم.


روز دوم: درباره پروژه یا هدفی بنویس که مدت‌هاست در ذهن داری ولی کاری برایش انجام نداده‌ای.

فهرستی از کارهایی را بنویس که مدام عقب می‌اندازی و جداگانه دلیل اهمیت هرکدامش را توضیح بده. مشخص کن که با انجام دادن آنها به چه موفقیتی در زندگی نزدیک می‌شوی. لازم نیست که برای این فهرست کاری بکنی. برای قدم اول همین کافی است.

 

نوشتن داستانم: این چیزیه که تقریبا هرروز سعی می کنم بندازمش عقب، البته دیشب همت کردم یکم نوشتم. واقعا برام مهمه که این داستانو تا تهش بنویسم.

یادداشت های روزانه‌ام: اینم جدیدا همش یادم میره بنویسم. خیلی موفقیت بزرگی نصیبم نمی کنه ولی دوست دارم که سالنامه‌م رو پرش کنم.

ورزش: بیشتر حرکات رو پاک فراموش کردم. می‌دونم مربی منو می‌کشه اگه بفهمه کاتا هارو یادم رفته. اون‌وقت سر مسابقه‌ای که معلوم نیست کی هست اصلا، بیچاره می‌شم. حالا از ایراد گرفتن های مربی و تحلیل رفتن بدنم بگذریم.

درس خوندن: حوصله‌ام نمی کشه واقعا برای درس خوندن:/

مرتب کردن اتاقم: من دیگه حرفی ندارم:|


روز سوم: در کودکی دوست داشتی چه‌کاره شوی؟

آیا امروز کاری شبیه به آن انجام می‌دهی؟ واکنش همان کودک به شرایط امروزت چطور است؟

 

بچه که بودم علاقه زیادی به معلمی داشتم، دوست داشتم که به بقیه چیزای جدید یاد بدم. الان خوشجالم که دیگه به معلمی علاقه ندارم، چون نه حوصله شو دارم، نه اعصابشو:/  امروز می نویسم و میخوام همینو بگیرم و برم جلو. فکر کنم اون کوچولو هم خوشحال میشه وقتی شرایطمو ببینه، وقتی ببینه که به راهم علاقه دارم، اونم خیلی ذوق می کنه برام:)


روز چهارم: در 10 سال آینده، خودت را چطور می‌بینی؟

امروز، نگاهی به آینده می‌اندازیم. امیدواری در آن آینده چه‌کارهایی را انجام داده‌ای و به چه دست‌آوردی رسیده‌ای. سعی کن ۵ قدم برای رسیدن به آن تصویر را مشخص کنی.

 

در ده سال آینده من بیست و پنج سالمه(چقد جدیدا همش به سال های پیش رو نگاه می کنیم:/ ) نمیدونم که دقیقا نحوه ادامه تحصیل توی رشته های هنر چجوریه، ولی فکر می‌کنم اون‌موقع درحال تحصیل توی دانشگاه هنر شیراز باشم، توی رشته مورد علاقه‌م:) حالا چرا شیراز و چرا هدفم دانشگاه های تهران نیست؟ دلیلش کاملا واضحه، کلا چندتا دانشگاه مگه رشته ادبیات نمایشی رو داره؟؟؟ نمیدونم توی دولتی هاش شاید چهارتا:/ خب با این وضع قبول شدن خیلی سخته اونم توی تهران، توی شیرازم خیلی سخته، به این چیزا کاملا واقفم، ولی خوب چون این رشته رو دوست دارم، کلی براش تلاش می کنم تا بهش برسم. (من بالاخره نفهمیدم دانشگاه دولتی شیراز ادبیات نمایشی داره یا نه:(  )

این چیزیه که فکر می کنم اون‌موقع بهش رسیده‌م. دیگه اینکه چندتا کتابم نوشتم. احتمالا روی اخلاقیاتم خیلی کار کردم و اون‌موقع دیگه حساس نیستم انقدر و زودم عصبانی نمیشم. 

قدم اول: مثل چی درستو بخون(به خصوص زبان رو که رسما.)

قدم دوم: توی هنرستان، از همون اول جدی بگیر همه چیو، میدونم چون هنرستانه شاید اولش بگی که اینجا خیلی نمی خواد درس بخونم، ولی عقب نمون، از همون اول خودتو عادت بده درساتو جدی دنبال کنی.

قدم سوم: در حین درس خوندن بقیه چیزا رو از زندگیت کلا حذف نکن که فکر کنی اون سه سال هنرستان زندگیت تلف شده، بلکه از همه ش لذت ببر. حداقل سعیتو بکن:)

قدم چهارم: در همین اوضاع و احوال، از اخلاقیات گندت غافل نشو و هرروز رو خودت کار کن.

قدم پنجم: هر روز به داستانت فکر  کن و باهاش زندگی کن و اون رو به جلو ببر، همون طور که خودت می‌ری جلو. بذار قهرمان داستانتم زندگی خودشو بکنه:)

قدم آخر: برو حالشو ببرD:

(دوستان اگه کسی می دونست کدوم دانشگاه های دولتی رشته ادبیات نمایشی  رو دارن ممنون میشم بهم بگه:))

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها