من امروز با دختردایی های کوچولویم غرق در شادی بودم، شادی هایی هر چند کوچک و ساده، اما زیبا و دل نشین. آن قدر خوشی های بی غل و غش و بی آرا و بیرایی هستند که سریع در دل می نشینند و کنج دلت جا میگیرند. هر لحظه می توانی حسادت دو خواهر را حس کنی وقتی فقط دست یکیشان را گرفتی، می توانی لوس شدنشان را ببینی. وقتی می رقصی، صدای لطیفش را می شنوی که میگوید: اون جوری نه، این جوری!» و دست هایش را با ناز و عشوه در هوا تکان می دهد و تو نگاه شادمانش را می بینی و در این لحظه آن یکی خواهر که دستت را می کشد تا با او برقصی! وقتی عکس های نوزادیشان را نشان می دهی و فقط عکس های نوزادی خواهر بزرگه هست، می بینی که چشمان خواهر کوچولو دنبال عکس ها خودش است. وقتی بازی می کنی باید حواست باشد که به کسی یک ثانیه بیشتر از آن یکی توجه نکنی که ناگهان آن یکی حسودی اش نشود. موقع بازی فقط بازی، موقع آهنگ گوش دادن و ادا در آوردن، هیچ جا نباید بروی، کارتون را نباید نیمه رها کنی، وقتی می خندد باید بخندی، دنیای ساده و کودکانه شان آنقدر بی پیرایه است که در آن غرق می شوی و لبخندی از ته دل بر لبانت می نشیند! وقتی کنار بچه ها ایستاده ای، با تمام مشکلات دنیا هم که باشی، نمی توانی نخندی، نمی توانی خوشبخت نباشی! 

+امروز از قوانین کرونایی سرپیچی کردیم و دایی اینا خونه مون بودن با دوتا دختر کوچولوی نازشون^^ 
+جدای از حسودی کردناشون به هم دیگه، ولی خیلی خیلی همدیگه رو دوست دارن، مثلا یهو همدیگرو بغل و بوس می کنن❤️️❤️️
+دیدین وقتی مهمونای کوچولوتون میرن، خونه چقد سوت و کور میشه؟!!!!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها