بیست سال آینده من یه نویسنده ام. حالا یا نمایشنامه نویس، یا رمان نویس یا هرچی دلم خواست نویس(; . شاید کارگردان هم باشم یا طراح صحنه. چندتا کتاب نوشتم که عاشقشونم. نمی دونم ازدواج کردم یا نه و اصلا نمی خوام فعلا بهش فکر کنم. کلی کتاب خوندم و همچنان وبلاگم رو دارم و شما دوستای گلمو. ویولن میزنم، خیلی خوبم میزنم. یعنی امیدوارم که بالاخره ویولن نواختن رو یاد گرفته باشم. باشگاه میرم. توی مسابقات ورزشی شرکت می کنم. آخر هفته ها میرم بیرون قدم میزنم و به سوژه ها و شخصیت های داستانم فکر می کنم. با رفیقام میرم این ور و اونور. شاید باشگاه اسب سواری هم برم و یه کره اسب خریده باشم که الان بزرگ تر شده مثلا ، البته اگه پولم برسه. تئاتر میرم. میرم توی جنگل راه میرم و به صداها گوش میدم. میرم لب ساحل به صدای دریا گوش میدم و صدف جمع میکنم. می شینم یه گوشه و به صدای بارون گوش میدم. یه کافه کتاب زدم، یه کتابخونه که یه گوشه ش حالت کافی شاپ داره، جنس میز و صندلیشم چوبیه، یه آهنگ ملو هم پخش میشه و منم به عنوان یه فروشنده معمولی پشت پیشخون نشستم و قهوه میخورم و به آدمایی که میان کتابای مختلفی رو پیشنهاد میدم، گوشه ی دنج کافه هم همیشه رزرو من و رفیقمه. یه جای ساکت و پر آرامش دارم که میتونم توش تنها باشم و فکر کنم و فکر کنم و بنویسم. تنهایی می شینم فیلم می بینم و نمایشنامه های مختلفو با صدای بلند می خونم. از این آدمایی که هی میگن پیر شدیم رفت نیستم. شادم، دلم شاده و اطرافمو یه هاله ی نشاط در بر گرفته. و اینکه در کل خوشحال و خوشبختم!


+اینایی که من نوشتم انقد فانتزی شد که نمیدونم واقعا به واقعیت می پیونده یا نه. من عزیزم که سی و پنج سال داری، توروخدا واقعی شو، لطفا خوشحال و خوشبخت باش نه عصبی و عبوس^^

+وای چقده قشنگه بارون امشب+_+ به فال نیک میگیرمش=)

+ممنون از همه رفیقای گلم که منو به این چالش دعوت کردن:))) خیلی چاکرتونم^~^

دعوت می کنم از

هلن پراسپرو،

ح جیمی، 

نیکا،

سارا، 

سپید و هر عزیز دیگه ای که این پست رو میخونه ولی هنوز شرکت نکرده. شرکت کن عزیزم، شرکت کن(=


+نگا کن آخه، توی عنوان نوشتم جایی که ایستادم، بعد تو عکس گرفته نشستهXD


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها